وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ
چه خوب گفتند! هر چه بر سرتان مي آيد از دست خودتان است. هم اختيار را تاييد کرده هم نصف راه حل را نشان داده است. اصلا باب کار اگزيستاسياليست هاست آن هم از نوع سارتري[1]. مکافات عمل سراغ ما مي آيد. حتي قائلان به تناسخ هم مکافات را حاصل عمل خود ما البته در زندگي ديگري مي دانند. آنها هم که به قوانين جدب و انرژي و کائنات معتقدند حال ما را انعکاس گذشته مان مي دانند. مکافات عمل و آنچه از دست خودمان بر سر مان آمده آموزه اي متواتر در همه سطوح تربيتي است.
رنج، حرمان و ملال از تجربه پوچي و هيچي زندگي، ابتلا به يک دلمشغولي دروني و در نهايت در رسيدن مصيبت، چگونه تفسير مي شود؟ آنچه در دست ما بوده، ملال بوده و براي همين مصيبت بر سر ما آمده، مکافات ملال را مي کشيم. نيروي محرکه اره ماشين مجازات در داستان گروه محکومين کافکا از کجاست؟ کافکا نگفت يا شايد موضوع و دلمشغولي ذهنش نبوده است. سايه هايي که هدايت بر ديوار رمان بوف کور ميبيند در اثر تابش نور از کدام منبع نور هستند؟
در داستان روزي عقابي ناصر خسرو پر عقاب در تيري به کار رفته بود که عاقبت جان او را گرفت. چاره در چه بود؟ پر نداشتن؟ پر نزدن؟ يا اصلا وجود نداشتن؟ به پرسش هاي بند قبل باز گرديم: نيروي محرکه ماشين مجازات، همان اره برقي که آهسته پايين مي آيد تا سر محکوم –انساني که محکوم به وجود است- را ببرد از شريان حيات محکوم تأمين مي شود. منبع نوري که سايه ها را بر ديوار اتاق هدايت مي اندازد درون خود اوست. ملال هست تا ما هستيم و ما هستيم که ملال هست که ملال خود مکافات وجود است. از خود توان آساييدن هست؟ اگر قرار بود من آيه را بفرستم ميگفتم:
وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ انفسکم
آنچه بر سر شما مي آيد از خود خود شماست (ذاتي وجود شماست)
خوب شد که نه خدا هستم نه پيغمبر .
[1] 10 سال پيش که به مدينه و مکه سفر کردم پيش از سفر چند اثر سارتر را خواندم مثل دست هاي آلوده، اگزيستانسياليسم چيست؟، هستي و نيستي، تهوع و چند خرده داستان. در مدينه قصد ختم قرآن کردم. با آن عينک اگزيستانسياليستي سارتري قرآن انگار سراسر آموزه هاي سارتري بود.
درباره این سایت